اتوبوس آبی

ساخت وبلاگ
  آنشب، بی آنکه بدانیم، درست جلوی بیمارستانی ایستاده بودیم که گلستان، فروغ را بعد از تصادف به آنجا بُرده بود. بیمارستان هدایت، جایی که فروغ را قبول نکردند و گلستان مجبور شد او را به بیمارستان دیگری ببرد. در خیابان غفاری، رو به خیابان هدایت، توی ماشین ِ او نشسته بودیم و منتظر بودیم ماشین دیگری بیاید اتوبوس آبی...
ما را در سایت اتوبوس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 6:05

  وقتی به درمانگاه رسیدم، دیگر چیزی نمی فهمیدم. اصلا انگار نبودم. گیج و منگ روی صندلی نشستم و مردی که روپوش سفیدی پوشیده بود، چیزی را دور دستم بست و صفحه ی شیشه ای که مثل ساعت بود را نگاهی انداخت. این آخرین چیزهایی بود که دیدم. چشم که باز کردم، دیدم او بالا سرم نشسته است و دستم را محکم گرفته است. ن اتوبوس آبی...
ما را در سایت اتوبوس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 6:05

  او که خوابش بُرد، بلند شدم و رفتم توی حمام. آب ِ داغ را باز کردم و نشستم توی وان و چشم هایم را بستم. صدای " جانی کش " توی حمام پیچیده بود که داشت یکی از آهنگ های معروفش را می خواند. چشم هایم را که باز کردم، او هم توی حمام بود. کنج حمام نشسته بود و پیراهنش را روی زانوهایش کشیده بود و زانوهایش را ب اتوبوس آبی...
ما را در سایت اتوبوس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 104 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 6:05

  زدم کنار و صندوق عقب را باز کردم. صندلی تاشو را برداشتم و گذاشتم کنار ماشین و بساط ِ نان و پنیر ِ تازه ام را از کیسه در آوردم و پهن کردم روی صندوق. صدای الویس را بالا بُردم و برای خودم چای ریختم. سایه ی ابرهای حجیم روی زمین افتاده بود و با باد حرکت می کرد و جا به جا می شد.  تک و توک ماشینی از جاد اتوبوس آبی...
ما را در سایت اتوبوس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 6:05

  بوی عود تمام خانه را برداشته بود. تکّه هایی از آفتاب بعد از ظهر، روی میز غذاخوری افتاده بود و باد خنک بهاری، از لای پنجره خودش را به پرده می رساند و آنرا  می تکاند. از ته کوچه صدای بنان می آمد. انگار که یکی توی ماشین اش تصنیفی از بنان گذاشته بود و صدایش را بالا برده بود. رفتم آشپزخانه و با به لیم اتوبوس آبی...
ما را در سایت اتوبوس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 6:05

  روی مبل ِ جلوی تلویزیون نشسته بودیم و داشتیم فیلم " دشمنان مردم " را می دیدیم که او ناگهان از جایش بلند شد و تلویزیون را خاموش کرد و پخش را روشن کرد و یک آهنگ قدیمی ایرانی گذاشت و زل زد بهم و خودش هم شروع کرد به خواندن ِ با آهنگ. " بیا تا برای غم جایی نباشه  شاید امروز بره فردایی نباشه " بهش گفتم اتوبوس آبی...
ما را در سایت اتوبوس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 120 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 6:05

  تلویزیون را روشن کردم و " رضا موتوری " را نشستم به دیدن. چراغ ها را هم خاموش کردم تا همه چیز مثل سینما شود. حالا توی شهر تنها مانده بودم، اما خیالم نبود. به خودم یادآوری کردم که " تو همیشه وقتی نود درصد به راهی مطمئنی، می روی به راهی که ده درصد ازش مطمئنی ! " اینجوری کل زندگی را غافلگیر می کنی. ا اتوبوس آبی...
ما را در سایت اتوبوس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 6:05

  آنطرفِ پنجره، دریا بود. تا چشم کار می کرد آب بود. ما  دراز کشیده بودیم روی تخت و به صدای یک خواننده ی پرتغالی گوش می دادیم و زل زده بودیم به پنجره. بلند شدیم و ایستادیم جلوی پنجره. دختر و پسری توی ساحل زیر درختی نشسته بودند. قایق ها، آن دورها، می رفتند و می آمدند. دست او را گرفتم و رفتیم و نشستیم اتوبوس آبی...
ما را در سایت اتوبوس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 108 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 6:05

  آه ! بُروژ ! بُروژ ِ لعنتی ! دیشب توی خواب دیدم که بالاخره به آرزویم رسیده ام و رفته ام بُروژ و دارم توی خیابان هایش راه می روم و ساختمان هایش را نگاه می کنم و غرق ِ کیفم. حتا دختری اهل ِ بُروژ را هم دیدم که موهای بلندی داشت و آمد خودش را معرفی کرد و برایم نوشیدنی گرفت و رفت. اما موقع رفتن کاغذی اتوبوس آبی...
ما را در سایت اتوبوس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 6:05

  اسمش را خودم گذاشتم. یا بهتر است بگویم قطعا اسمی که من برایش انتخاب کردم بهترین کلمه ای بود که می شد او را با آن صدا زد. و اسم قبلی اش، کلمه ای بود که به او نمی آمد. در ساحلی از سواحل جنوب اسپانیا بودیم و در حال نوشیدن. او موهایش را بافته بود و من تی شرت بدون آستینی پوشیده بودم. تولدش بود. چهارده اتوبوس آبی...
ما را در سایت اتوبوس آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 114 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 6:05